جدول جو
جدول جو

معنی هرزه کار - جستجوی لغت در جدول جو

هرزه کار
کسی که کارهای بیهوده بکند
تصویری از هرزه کار
تصویر هرزه کار
فرهنگ فارسی عمید
هرزه کار(هََ زَ / زِ)
کسی که کارهای بی فایده و بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) :
به شعر گردد جاوید نام مردم نیک
به شعر در بنکوهند هرزه کاران را.
(یادداشت به خط مؤلف از المعجم شمس قیس رازی)
لغت نامه دهخدا
هرزه کار
کسی که کارهای بیفایده کند: (بشعر گرددجاویدنام مردم نیک بشعردربنکوهندهرزه کاران را) (المعجم)
تصویری از هرزه کار
تصویر هرزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
هرزه کار
احمق، فاسد، هردمبیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرزه لاف
تصویر هرزه لاف
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه کار
تصویر ریزه کار
نازک کار، کسی که نقش های ظریف به کار می برد، هنرمندی که چیزهای زیبا و ظریف بسازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده کار
تصویر خرده کار
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه خوار
تصویر هرزه خوار
آنکه وقت و بی وقت هرجور خوردنی ای بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کسی که تازه کاری را یاد گرفته، کم تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرده کار
تصویر کرده کار
کارکرده، کارآزموده، مجرب، کاردان، برای مثال جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر / عفریت کرده کار و تو ز او کرده کارتر (دقیقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزه دار
تصویر لرزه دار
آنکه دچار لرزه است، لرزه ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه لای
تصویر هرزه لای
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرفه کار
تصویر کرفه کار
ثواب کار، کرفه گر
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ)
ریزبین. نکته سنج. نکته گیر:
که شنیدم بخردی از خویشان
خرده کاران و چابک اندیشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
پرزدار. پرزناک
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
جلد. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان). مردی جلد را گویند. (صحاح الفرس). جلدکار. (انجمن آرا) ، کاردان. کارآزموده. تجربه کار. مقابل نکرده کار. (برهان). آزموده کار. کارکرده. (انجمن آرا). مجرب. آزموده. عامل:
جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.
دقیقی.
ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک
به بد نمودن من کرده کار و آژیری.
دقیقی.
(یادداشت مؤلف). استاد. (انجمن آرا).
- نکرده کار، ناآزموده. نامجرب. (یادداشت مؤلف) : نکرده کار را مبر به کار. (یادداشت مؤلف).
چسان کار بگشاید از روزگار
به ناکرده کاری فتاده ست کار.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ /زِ)
باریک بین. دقیق. خوش کار. زیرک. هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء) : تبن، زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن. متطرس، فرد ریزه کار و پسندیده کار. (منتهی الارب) ، ظریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب لرزه
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ / زِ)
مار زهردار بود:
چه کردی زبان بر بدی کامکار
چه در آستین داشتی گرزه مار.
سنایی.
ز من بگذر که من خود گرزه مارم
بلی مارم که چون او مهره دارم.
نظامی.
رجوع به گرزه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است. (فرهنگ نظام). کارنادیده. کم تجربه. مبتدی. مقابل کهنه کار. ناآزموده. نوآموز در صنعت. کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته. ناشی
لغت نامه دهخدا
(رَهْ سِ پَ)
هرزه خوار. رجوع به هرزه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
برزیگر. برزگر. زراعت کننده. (برهان) (آنندراج) ، برزن. (دهار). صحرا و کوی و محله. (برهان). رجوع به برزن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لرزه دار
تصویر لرزه دار
آنکه دچار لرزه است خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانه، هرزه گوی، بیهوده گوی، (هرکه اوشعر تراگویدجواب ازاهل عصر نزدعقل آن کس نماید هرزه گوی وهرزه لاف) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه کار
تصویر برزه کار
برزکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کار
تصویر خرده کار
آنکه در کار و هنر خویش دقیق و باریک بین است زیبا کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزه دار
تصویر پرزه دار
که پرز دارد پرزه دار پرزگن پرزناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کم تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرده کار
تصویر کرده کار
کارآزموده و مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزهخوار
تصویر هرزهخوار
آنکه بدون رعایت تناسب و بهداشت غذاخورد: (چون تنورازنارنخوت هرزه خوار وتیردم چون قطیرازروی فطرت بدگواروجان گزای) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزهکاری
تصویر هرزهکاری
کارهای بیفایده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرزه مار
تصویر گرزه مار
مار گرزه: آلت از میان گوشت چون گرزه مار از پوست برآمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه لای
تصویر هرزه لای
بیهوده گو، یاوه گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرده کار
تصویر کرده کار
((کَ دِ))
کارآزموده و باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره